M.A.V.I.R.A | ۱۰۲

M.A.V.I.R.A | ۱۰۲,

۱۰۲

روز چهلم- خوشحالی امروز از بابت بو بود! کرم جدیدم بوی خیلی خوبی می‌دهد آخ امان از من که این همه به بوها آویزان میشوم! بوها همیشه در زندگی من نقش پررنگی داشته اند آدم ها برایم با بو یادآور می‌شوند بوی دست های مرضی بوی دامن سرمه ای و گلدار مادر بزرگ بوی گازوئیل آقاجون که حالا گاهی از دایی می‌آید بوی اشک های خودم بوی نرم کننده احتمالا سافتلن که ته دلم را بهم می‌زند و کله‌ام را خراب و بوی او که نمیدانم بوی چه بود اما از آن روز که به خانه امدم بی معنی بویش را حس میکنم انگار بویش روی بازوهایم مانده مثل شبی که بهم خورده از کنارش آمدم. و من امروز تمام تنم را با تاکید بر بازوهایم چندین باره کرم زدم تا بوی کرم بدهد نه چیز دیگر تا دیگر بهم نخورم تا مثل قبل چندین سال بعد این بو که نمیدانم بوی چیست ته دلم را هم نزد و کله‌ام را خراب نکند.

برچسب ها: خوشحالی , من
سه شنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۲23:50Mavira
آخرین مطالب