و بزرگترین خواستهم برای ۴۰۴
برچیده شدن بساط ظلم و زور ضحاک :)
۴۰۳ برای من سال تجربه بود.
تجربه کردن خیلی چیزها که من رو بیشتر به بزرگسالی وصل کرد. دوستش داشتم.
ببینید من با پیام تبریک فرستادن اوکیم یعنی خب طوری نیست ولی وقتی برای همون پیام تبریک پاسخ دریافت میکنم یه حال برزخی بهم دستتتت میدهههه اصن نمیتونم توصیفش کنم یخعبخ
برآمده از تروما؛ اما کدوم تروما رو هنوز نمیدونم در سال جدید با ما همراه باشید :*
جونم براتون بگه که حال من خوبه :)))))) با وجود طعم سرماخوردگی در دهانم. سرکار خیلی خوش میگذره .مرتب کردن چیزها و سر و سامون دادن به برگهها برام مثل مرتب کردن و سر و سامون دادن به مغزمه :) همکارهایی دارم خوب تر از آب روان :))))) صاحب کارمم صبور و مهربانه(بله اوایل زود راجع بهش قضاوت کرده بودم🙄) و چیزی خیلی خوش خوشانم کرد این بود که به این اشاره کردن که من دارم چندتا کارو همزمان خوب انجام میدم و پرفعالیتم و فلان و بهمان :))))) وقتی یکی به چیزی که برای خود آدم هم ارزشه اشاره میکنه واقعا حال آدمی طور دیگهای خوب میشه:))))
خلاصه امروز زندگی بهم چسبید
و خوشحالی بزرگترم به خاطر آروم بودن جو خونه ست :)))))))
روزگار به کامه گویا :)
یک هفته منتظر جمعه ماندم. اما جمعه خوبی نبود. لطفا دیگر تکرار نشود :/
باید من رو ببخشید اما واقعا داستایوفسکی خوندن برای من خیلی سخت و کند میگذره. مثل نوشتن مشق طولانی با خودکاری که روی کاغذ تیکه تیکه مینویسه و تو فشارش میدی تا بهتر بنویسه و مچ دستت درد گرفته و هنوز یک عالمه دیگه مشق برای نوشتن هست و ساعت داره از دوازده میگذره و فردا شنبهست و تو زنگ اول باید مشقت رو نشون بدی. همون سختی همون کندی همون کلافگی.
موسیقی روز هفدهم
آهنگی درباره ۱۷ ساله بودن: نمیدونم واقعا چه آهنگی میتونه درباره ۱۷سالگی من باشه. ۱۷ سالگی حقیقت برای من همراه با "چیز" متفاوتی نبود. خوشحال و با اعتماد به نفس بودم از خوندن فلسفه لذت میبردم و عاشق تاریخ بودم و ترکی استانبولی یاد میگرفتم و ذرهای استرس کنکور رو نداشتم. کوه و دشت تصویر پررنگی از ۱۷ سالگی منه که در واقع راه مدرسم بود :)
چند روز پیش خیلی اتفاقی آهنگی که ۱۷ سالگی خیلی دوستش داشتم توی ذهنم پخش شد :)))) و امروز بعد مدتها دوباره گوشش دادم و برای امروز همون آهنگ رو میذارم و اگر بعدا آهنگی درباره ۱۷ سالگیم پیدا کردم دوباره میذارمش :)))))
اسفند ماه همه چیز خیلی قشنگه :) هوا لطیفه، من خوش اخلاقم :))))) و حتا توی آینه خوشگلترم :)))))))
به سرکار عادت کردم، امروز خیلی همه چیز روی روال بود و خیلی از خود کارمندم :) راضی بودم. اومدم خونه استراحت چندانی نکردم رفتم برای دفتر خرید کردم الانم میخوام کلاس نویسندگی این هفته رو که غایب بودم گوش بدم و تکلیفش رو انجام بدم و بخوابم.
امیدوارم فردا سرکار فرصت بیارم کتاب بخونم اینطوری دیگه ذهن کمال طلب من نهایت شادی رو تجربه میکنه. چیزی که از سرکار خیلی دوستش دارم مسیرشه :) شما تصور کن کوه دشت و درخت و الان کوه نیمه برفیه و دشت خاکستری از خواب زمستانی بیدار شده و از دور هالهی سبز کم رنگی روش افتاده و درختها هنوز عریانن و هوا غالبا ابریه :)))))) بهترین استتیکی که میتونم هر روز ببینم. اشاره کنم بیشتر درختها تک درختن و علاقه عجیبی به تک درختهای دشت دارم.
و برای سفر عیدم حسابی ذوق دارم :))))))
امروز کارگاه رو تمیز میکردم و پلی لیستم رو شافل بود که یکهو این پخش شد :))))) حس کردم یه هنرمندم که تو اتاق اجارهایش تو پاریس که از پنجره اتاقش برج ایفل دیده میشه داره تمیزکاری میکنه که بعد بره به تمرین اجراش :)))))
قبلتر اینجا نوشته بودم اگه صحنه و اجرا قسمت گمشده من باشه و هیچ وقت به سمتش نرم چی؟! و امروز دوباره به این فکر کردم.
بالاخره بازگشت به موسیقی :)))))
موسیقی روز شانزدهم
آهنگ بیکلام: آهنگ زنگم رو براتون میذارم چون خیلی دوستش دارم.
Nobody believes me-toygar işıklı 🎼
یه لحظه یادم افتاد تا آخر عمرم دیگه قرار نیست سر هیچ کلاسی با نام تربیت بدنی بشینم و دور هیچ زمینی برای نمره زانو بلند بزنم.
با وجود تمام بگاییهای حال و پیش رو این مورد خوشحالم کرد :******
من واقعا قسمت ذخیره اسامی بخصوص اسم فامیل رو توی مغزم ندارم :)))) حتا به صورت کوتاه مدت :))))))
دراین حد که فامیلی صاحب کارم یادم نمیمونه :)))))) و هروقت میخوام صداش کنم اول به تابلویی که روی دیوار زده نگاه میکنم تا ببینم فامیلیش چی بود :)))))) حالا خوبه اون تابلو هست.
اسفند عزیزم شروع شد.
حقیقتش رو بخوام بگم کارم سخت و اذیت کننده و طاقت فرسا نیست حتا یه قسمتاییش خوش میگذره. به هر حال راضی هستم :))
لازم به ذکره که اگر موسیقی نبود انقدر نگاه مثبتی به این روزهام نداشتم :)) صبح تو راه موسیقی گوش میدم، اونجا حین کار زیر لب موسیقی زمزمه میکنم، موقع برگشت موسیقی گوش میدم شب قبل از خواب هم باز موسیقی گوش میدم.